جدول جو
جدول جو

معنی خوار گذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

خوار گذاشتن
(بُ لَ گِ رِ تَ)
مهمل گذاشتن. (یادداشت مؤلف) :
مر آن کرم را خوار نگذاشتند
بخوردنش نیکو همی داشتند.
فردوسی.
نه نیکو بود بددلی شاه را
نه بگذاشتن خوار بدخواه را.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرار گذاشتن
تصویر قرار گذاشتن
شرط کردن، عهد و پیمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار گذاشتن
تصویر کار گذاشتن
چیزی را در جایی نصب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بُ کَ دَ)
حکایت رؤیای خود را کردن. خواب گذاردن. (یادداشت مؤلف) ، تعبیر کردن خواب. خواب گذاردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ ری نُ / نِ / نَ دَ)
در جای دور قرار دادن. دور کردن. دور نمودن. به جای دور بردن. به فاصله بسیار قرار دادن:
بفرمود پس تاش برداشتند
از آن بوم و بر دور بگذاشتند.
؟
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ)
نصب کردن چنانکه دری را در درگاه
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ گُ تَ)
تحقیر کردن. بچیزی نشمردن. پست کردن. بچیزی نگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف). استخفاف. اذلال. (منتهی الارب). تهاون. (تاج المصادر بیهقی) :
سپهدار کیخسرو آن خوارداشت
خرد را بر اندیشه سالار داشت.
فردوسی.
بدو گفت کای ژنده پیل ژیان
ز نیرو همی خوار داری روان.
فردوسی.
التونتاش... نصیحت هایی راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته. (تاریخ بیهقی).
هر آن شاه کاو خوار دارد شهی
شود زود از او تخت شاهی تهی.
اسدی.
گر نخواهی که ترا خوار وزبون دارد
برتراز قدرش و مقدارش مگذارش.
ناصرخسرو.
مرد را خوار چه دارد تن خوشخوارش
چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش.
ناصرخسرو.
هشدار مدارید خوار کسی را
مرغان همه راحقیر مشمر.
ناصرخسرو.
برانش ز پیش ای خردمند ازیرا
که هشیار مرمست را خوار دارد.
ناصرخسرو.
حکم کردیم بر بنی اسرائیل که اگر ایشان فساد کنند در زمین و پیغمبران ما را خوار دارند. (قصص الانبیاء). ملوک از سر گناهان درگذشتندی الا از کسی که فرمان را در وقت پیش نرفتی و خوار داشتی. (نوروزنامه).
نقیبان را بفرمود آن جهاندار
ندارید اینچنین اندیشه را خوار.
نظامی.
همت از آنجا که نظرها کند
خوار مدارش که اثرها کند.
نظامی.
چه جرم دید خداوند سابق الانعام
که بنده در نظر خویش خوار میدارد.
سعدی.
من کانده تو کشیده باشم
اندوه زمانه خوار دارم.
سعدی.
، قمع کردن. از بین بردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، نرم گردانیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ حَ مَ دَ)
خال بر روی بشره گذاشتن مرتزیین را، نقطه بر چیزی گذاشتن، لکۀ بدنامی بر کسی نهادن. نسبت فساد بکسی دادن. بدنام کردن، شروع بفاسد شدن میوه. لک آوردن میوه
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بار گذاشتن دیگ و جز آن، بر روی اجاق یا سه پایه که زیرآن آتش است نهادن پختن را: آبگوشت را بار گذاشتی ؟
لغت نامه دهخدا
(بِشُ دَ)
بر کنار کردن. دور از دسترس قرار دادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار گذاشتن
تصویر کار گذاشتن
نصب کردن (مثلا دری را در چهار چوبه خود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار داشتن
تصویر خوار داشتن
پست کردن، تحقیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تحقیر کردن، توهین کردن، حقیرشمردن، کوچک شمردن
متضاد: بزرگ شمردن، تعظیم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
نضع جانبًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
Scrap, Sideline
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
jeter, mettre sur la touche
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
scartare, mettere da parte
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
descartar, colocar de fora de jogo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
wegwerfen, aus dem Spiel nehmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
wyrzucać, wykluczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
выбрасывать , отстранить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
викидати , відсторонити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
descartar, poner fuera de juego
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
हटाना , बाहर रखना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
membuang, mengesampingkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
ہٹا دینا , باہر رکھنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
ফেলে দেওয়া , মাঠের বাইরে রাখা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
ทิ้ง , ยกออกจากเกม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
kutupa, kuweka kando
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
atmak, dışarıda bırakmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
廃棄する , 除外する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
weggooien, aan de kant zetten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
לזרוק , להוציא מהמשחק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
버리다 , 제외하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کنار گذاشتن
تصویر کنار گذاشتن
丢弃 , 让出场外
دیکشنری فارسی به چینی